من تشنه از تلاتم دریایم

میبینم انسان را ،غرق است در امواج خون آلوده ی دریا

من دیده ام غواصها را در ته دریا

آن برکه بود اما

ای کاش میفهمید...

گه با پلنگی خشمگین در می گلاویزد

کشتی گرفته پهلوان با گربه ای زیبا


مردی اسیر مار،در سوراخ زندانیست

زن دشنه دارد بر کمر بیدار می خوابد

بکر است انسان از عبادات هوس انگیز

عریان ز پستیهاست

.

.

.