با دف ونی دوش آن مرد عرب

وه چه خوش میخواند از روی طرب

کل من لم یعشق الوجه الحسن

قرّب الرحل الیه و الرسن

یعنی آن کس را نباشد عشق یار

بهر او پالان و افساری بیار


چقدر بده آدم از هدفهات دور بشی اولش میگی حالا فردا شروع میکنم ولی تا چشم باز میکنی میبینی ماهها و سالها از عمرت گذشته و کیلومترها از مسیر عقب افتادی...

قصه ی ما شده همون خرگوشی که با لاکپشت مسابقه گذاشت تنها فرقشم اینه که اینجا حریف خیالی و فرضیه ، بیچاره من که حریف فرضی ناک اوتم کرد


قرار بود تا نفس میاد دنبال علم و علم و علم باشیم ولی الان چه؟جز هیچ ،هیچ حاصل نشده...

قرار بود جوری زندگی کنیم که بقیه زندگی کردن رواز ما یاد بگیرن الان غرق شدیم به حسرت خوردن به زندگی حیوانی دیگرون

پس اون ارزشها چی شد؟ اون هدفها، شعارها، شعورها همه زیر خروارها خاکند

اینجور زندگی فقط بدرد ویترین این آیه میخوره :

و قد خاب من دسّاها

و بی تردید محروم وزیانکار شد کسی که آنرا به پلیدیها آلود و زیر پرده های جهل و کفر و فسق پنهان کرد..

سوره ی شمس آیه دهم