کتابخانه محل آرامی برای خواب

اگر دیوان ناصرخسرو را احدی نخواند و اشعار عارف(قزوینی)و سید اشرف الدین(گیلانی)راهمه از حفظ کنند نه از قدر ناصرخسرو کم میشود و نه مردمان خردمند و هنرشناس مرید عارف و سید اشرف الدین میشوند.ولی اینقدر هست که اگر ناصرخسرو درین عهد زنده بود شاید به نان شب محتاج میشد،و یا اینکه برای نان درآوردن ناچار میشد چیزهایی بنویسد که مایه ی سرشکستگی او در نزد اهل فهم و ادراک باشد.

مجتبی مینوی_پانزده گفتار ص۴۳۹



پ ن: از عجایب کتابخانه رفتن برای من اینه که هرچقدر هم تومطالعه از برنامه عقب باشم و وقت هم کم داشته باشم همون دقیقه های اول یه کتاب اونقدر جذاب میشه برام که اصلا فراموش میکنم برا چی اومده بودم  و انگار نه انگار دو هفته دیگه مصاحبه علمی دارم از کتابی که نگاهش هم نکردم...


شبنامه ۱

واللیل إذا یغشی

قسم به شب آنگاه که خورشید و روی زمین و فضا را فرو پوشد.

به آسمان نگاه می کنم و در این قابِ به وسعت دیدگانِ تمام عاشقانِ جهان، در انتظار آرامشی که آبی باشد بروی آتش قلبم، خاموش مینشینم.

غروبهای این دنیا هرقدر هم که دلگیر باشند برای من دلپذیرند و چقدر خوشبختم من که میتوانم غروب خورشید و آمدن شب را هر روز تماشا کنم...شب

بدون تردید اگر ثانیه به ثانیه و آن به آنِ زمان،این بسترِ تمامِ حرکتها و جنبشهای هستی را تک تک، مثل یک انسان در نظر بگیریم زیبا ترین آن لحظه های انسانی، دختران شب هستند که چادری سیاه به سر کرده اند و خود از نامحرمان پنهان می کنند...در چهره ی هرکدامشان میلیونها و میلیاردها قطره ی اشک را میتوانی ببینی که از گوشه ی چشمشان روان است

شب ، بستربیشماری از اتفاقاتِ نهان،لالایی مادران،گریه های بی امان عاشقان، نجوای عارفان و دیدار دلبران...چه رازهای مگویی در سینه ی خود نهفته دارد شب ،که اگر هرکدامشان را خورشید می دانست، عالمی را خبردار میکرد...و با اینهمه ،شب اما ساکت و آرام رازداری می کند و سکوت..سکوتی پر از فریاد

من با شب انسی دیرینه دارم آنقدر که حتی به انتظار او مینشینم...غروبها خبر از آمدن شب می دهند..غروبها را دوست دارم...



چرند و پرند

کلماتی که از صبح تو ذهنم هی مرور میشن..

قشنگهن یا من خیلی احمق شدم؟


۱. من تو را دوست دارم،تو مرا دوست داری؟

۲.ای در حوالی همه اندیشه های من

  در هر کجا کنار من اما جدا ز من

۳.غیر آن جانی که در گاو و خر است

  آدمی را عقل و جانی دیگر است

  مرده گردد شخص گر بی جان شود

  خر شود گر جان او بی آن شود

۴.الاغ عزیز

۵. چندیست که رنگ از رخ مهتاب پریده

۶.پرده پوشی میکند من پرده ها را میدرم


_فقط شماره ۳از مثنویه..

حاصل عمرم

با دف ونی دوش آن مرد عرب

وه چه خوش میخواند از روی طرب

کل من لم یعشق الوجه الحسن

قرّب الرحل الیه و الرسن

یعنی آن کس را نباشد عشق یار

بهر او پالان و افساری بیار


چقدر بده آدم از هدفهات دور بشی اولش میگی حالا فردا شروع میکنم ولی تا چشم باز میکنی میبینی ماهها و سالها از عمرت گذشته و کیلومترها از مسیر عقب افتادی...

قصه ی ما شده همون خرگوشی که با لاکپشت مسابقه گذاشت تنها فرقشم اینه که اینجا حریف خیالی و فرضیه ، بیچاره من که حریف فرضی ناک اوتم کرد


قرار بود تا نفس میاد دنبال علم و علم و علم باشیم ولی الان چه؟جز هیچ ،هیچ حاصل نشده...

قرار بود جوری زندگی کنیم که بقیه زندگی کردن رواز ما یاد بگیرن الان غرق شدیم به حسرت خوردن به زندگی حیوانی دیگرون

پس اون ارزشها چی شد؟ اون هدفها، شعارها، شعورها همه زیر خروارها خاکند

اینجور زندگی فقط بدرد ویترین این آیه میخوره :

و قد خاب من دسّاها

و بی تردید محروم وزیانکار شد کسی که آنرا به پلیدیها آلود و زیر پرده های جهل و کفر و فسق پنهان کرد..

سوره ی شمس آیه دهم

دوست دوست

دلم جرئتش قطره ای بیش نیست

تو ای عشق او را به دریا ببر


خیلی اتفاقا،سختیا ،غمها و غصه ها یی که تو زندگی میبینیم رو اگه تو یه بازه ی زمانی و مکانی بزرگتری ببینیم نه تنها تلخ نیستن بلکه شیرینترین مزه ای هستن که بهتر ازونا امکان نداشته...یا یه جور دیگه بگم مثل یه ادویه ایه که تنهایی اصلا نمیشه خوردش ولی برا مزه ی غذا ضروریه و اگه اون نباشه غذا بی مزه میشه....

فکرش رو بکن یه تصادف کوچیک میکنی با خودت میگی وای چه بد ولی اگه همین اتفاق نبود دو قدم جلوتر یکیو زیر میگرفتی..داری راه میری پات پیچ میخوره اگه اونجا ایست نمیکردی الان رو تخت مرده شور خونه بودی،یکیو دوس داشتی بهش نرسیدی اولش فکر میکنی دنیا به آخر رسیده بعد چند وقت اصلا به چشم خودت میبینی خدا چه لطفی بهت کرده...

واقعا اگه یکم بیشتر دیدمون رو بزرگ کنیم چه خوب میشه

گر به اقلیم عشق رو آری همه آفاق گلستان بینی

هرچه بینی دلت همان خواهد وانچه خواهد دلت همان بینی

آدمای کوته نظر بهشت رو هم بهشون بدی بازم ایراد میگیرن ولی یه عده هم هستن میگن: سختی و راحتی همش میگذره مهم اینه تو چطور امتحان پس میدی

کلا دیوونه ی این شعرم که میگه

مویی نجنبد از سر ما جز به اختیار

آن اختیار هم به کف اختیار دوست

گر وعده دوزخ است وگر خلد غم مخور

بیرون نمیبرند تو را از دیار دوست

your hand i will never let it go

آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند ما بالقوه داریم.خیلی به خود مغرور نشویم.اینطور نیست که آنها از جهنم آمده باشند ما از بهشت.به خدا پناه می بریم !


۱.اولین هدیه ای که امسال گرفتم ...سررسیدی از طرف پدر جان

العبد که در مورد آیت الله بهجت حاشیه خورده

جمله ی بالا هم از ایشون بود که اینجا نوشته...


۲. یعنی ۱۷ از ۹۷ هم رفت؟؟


۳ممنون از دوستایی که چن روزی پیام داده بودن و لطف داشتن


۴اینستاگرام هم خوب چیزیست ها...


۵. اما این چند روز که گذشت به قول شاملو من در تب سنگین خویش فریاد میکشیدم و خلق را گوش و دل اما با من نبود...


6عنوان بی ربط

تو خوبتر ز ماهی، من اشتباه کردم

ای کاش شب تیره ی ما را سحری بود

تا در سحر این ناله ی ما را اثری بود

کردم طلب مرغ دل از عشق،نشان داد

دیدم که در آن کنج قفس مشت پری بود

از بیم ملامت رهم از میکده بستست

از خانه ی ما کاش به میخانه دری بود...


#نراقی

شرابی تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش

باید دوباره از اول شروع کرد

سوره ی توبه،آیه ی استغفار

حتی اگر توبه ی گرگ مرگ باشد،حتی اگر همین فردا بهار توبه شکن فرا برسد. آخر وقتی شراب چشمهای تو آمادست چگونه رواست مر عاشقان را عقل؟

آهای دختر رز روسری ز سر بردار و میان شهر بیا که محتسب در خماری خواب است ، محراب مسجد را بتخانه کرده اند ، شحنه و عیارشراکتی بنگاه خیریه زده اند...و ازغبار سمی عادات ،سینه ی عبادات به خس خس افتاده.

آهای دختر رز بیا که مردم ما از گناه خسته شدند و بیست و هفت سال است که آب تشنگی می آورد ،شکر تلخ است و نمک هم بی نمک شده....

و دلها که از محبت خالیست و قبله ها و قلبها و قله ها همه تقلبیست...

بیا بیا اصلا به خاطر شراب بیا که مدتیست در هجر مستی می سوزد.

شاید دوباره باید از سر شروع کرد

سوره ی توبه ، آیه ی استغفار...



میم مثل ...

ای بهترین ترانه ی هستی

سرشار از طراوت و مستی


ای عاشقانه های نفسهایم

تنهاترین دقایق اوقاتم


من از تو هیچ نمیدانم

جز مهر و معرفت و مستی


شاید دو سه روز پیش بود یکی از بیانیها مطلبی داشت با این موضوع که اگه اختیار انتخاب پدر و مادر دست خودتون بود بازم همین انتخاب رو داشتین؟


اونروز با یقین کامل نوشتم آره حتما....

الان که فکر میکنم میبینم نه

اونا هزاران بار لایق فرزند بهتر از من هستن ...

کاش خدا به شما فرزندی بهتر از من می داد

شاید آونروز خوشحالتر بودی... کاش...


روزت مبارک مادر...

مگیر آینه پیش ز خویش بیزاران

ای صبح سپید از شب تار بگو

از گیسوی پرپیچش دلدار بگو

از قبح گناه و زشتیش می دانم

از سرخی بی حد لب یار بگو


پ ن:

صبح:طلوع اوقات و احوال را گویند که از افق عالم غیب سر برآرد و ظلمات تعینات را در دل سالک بزداید.

شب:مقام عالم غیب و عالم جبروت را گویند.

     فرهنگ نمادهای عرفانی از شرف الدین حسینی

پ ن ۲:ولش کن بیخیال اصلا...

اگر یادتان ماند و باران گرفت
دعایی برای بیابان کنید