شبها می روند و درین رهگذر ،عمر آدمیست که رو به پایان می رود.

روزها   ماهها   سالها می آیند و عمر ما می رود.

و این دو روز که هرچه در صفحات مجازی و کاغذی دیدم سخن از قتل و جنایت و .. بود

۱.

اسم آقای نجفی را حدودا ۶ سال پیش شنیدم که وزیر آموزش پرورش معرفی شد

یادم هست که چند تا از مدیران مدرسه ها سخت از او تعریف میکردند و ایام وزارت او در دولتهای قبل در خاطرشان ماندگار شده بود

تا بعد که رییس میراث فرهنگی شد و آن حرف معروف در تلویزیون را زد که خیلیها ازو بد گفتند که چرا گفته اشکال ندارد زن و شوهر تو قهوه خونه قلیون بکشن یا همچین چیزی..

بعد شهردار تهران و خیلی پستها ی دیگه قبلش البته

استعفای ناگهانی

و خبر دیروز...

نمیدانم اما خیلی دلم برایش می سوزد

فقط دو تا کاش  

کاش اگر عقده ای به حق یا نابحق از کسی داریم وقتی در چاه است سر او سنگ نزنیم که کمال ناجوانمردیست

و کاش زود تصمیم نگیریم و در عصبانیت اقدام به هیچ کاری نکنیم

واقعا میترسم برای خودم که اگر چنین اتفاقی برای خودم بیفتد چه باید بکنم

و با همه ی این حرفها و البته درخواست اجرای عدالت برای همه باید بگویم هنوز هم او را انسانی آرام میبینم.

۲.

صبح خبر می رسد در شبی که شب بخشش و پاک کردن دل از کینه و نفرت است امام جمعه ی کازرون را آنگونه ناجوانمردانه ترور کردند

چرایش را نمیدانم ولی حرفم این است که  سحر شب قدر بعد از احیا مگر این کار از دست هیچ حیوان درنده ای بر می آید آیا؟

درست در همان روزهایی که نهایت آرامش  باید در دل باشد به اشتباه و به عمد یا هرچیز میتوان آدم کشت

انسان چه موجود حقیریست

خدایا یاد خودت را از ما نگیر

نام خدا بر لب

یاد خدا در دل


فقط به این بیندیشیم آرامترین وزیر هم باشی تا قاتل شدن راهی نداری و در امنترین شبها با مرگ فاصله ای نداریم.


من انسانم  با ارزشترین و بی ارزشترین ، قویترین و ضعیفترین ،زیباترین و زشتترین ،محبوبترین و مبغوضترین مخلوق خدا