چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است

پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

حافظ

    

از خود خجالت نمیکشی؟ هرکس نداند خودت میدانی که چه هستی و چه کرده ای

چه حقیقتهایی را لگدمال کردی و چه هیچ و پوچهایی که مقصودشان قرار دادی

برای دیگران خوب زاهد و عابد و مشاور و متخصص میشوی اما هیچ با خودت گفته ای که تا به کی و تا کجا دروغ؟

میدانی دروغ چیست؟ فقط حرفها نیستند که راست و دروغ دارند آدمها هم همینطورند ..آدمهای دروغی دقیقا یکی مثل تو

آنچیزی که باید میبودی نیستی و آنچه مینمایی نیستی و آنچه نباید باشی هستی و آنچه و آنچه و آنچه...

تا کی میخواهی به این دروغ ادامه دهی باور کن یک راست هرچقدر هم کوچک باشد از هزاران دروغ هرچند که بزرگ باشند قیمتش بیشتر است

باران که می آید گرد و غبار هوا را میشوید بارانی ببار و دلت را از گرد و غبار نجات بده...باران اگر نباشد حتی جنگلها هم بیابان میشوند چه رسد به تو که باغچه ات هم خشکیدست...زیر باران برو و بارانی ببار

باران که میبارد خدا آبیاری میکند جنگلها را کوهها را بیابانها را حتی دریاها را

زیر باران برو ،دلت را از دل آزارها خالی کن بگذار باران بشویدچشمهایت را آنوقت جور دیگری میبینی.. میبینی خیلی چیزها دروغ بودند زشت بودند عجوزه هایی بدقواره بودند


پ ن:مخاطب این مطلب شخص خود خود خود نویسنده است.