واللیل إذا یغشی

قسم به شب آنگاه که خورشید و روی زمین و فضا را فرو پوشد.

به آسمان نگاه می کنم و در این قابِ به وسعت دیدگانِ تمام عاشقانِ جهان، در انتظار آرامشی که آبی باشد بروی آتش قلبم، خاموش مینشینم.

غروبهای این دنیا هرقدر هم که دلگیر باشند برای من دلپذیرند و چقدر خوشبختم من که میتوانم غروب خورشید و آمدن شب را هر روز تماشا کنم...شب

بدون تردید اگر ثانیه به ثانیه و آن به آنِ زمان،این بسترِ تمامِ حرکتها و جنبشهای هستی را تک تک، مثل یک انسان در نظر بگیریم زیبا ترین آن لحظه های انسانی، دختران شب هستند که چادری سیاه به سر کرده اند و خود از نامحرمان پنهان می کنند...در چهره ی هرکدامشان میلیونها و میلیاردها قطره ی اشک را میتوانی ببینی که از گوشه ی چشمشان روان است

شب ، بستربیشماری از اتفاقاتِ نهان،لالایی مادران،گریه های بی امان عاشقان، نجوای عارفان و دیدار دلبران...چه رازهای مگویی در سینه ی خود نهفته دارد شب ،که اگر هرکدامشان را خورشید می دانست، عالمی را خبردار میکرد...و با اینهمه ،شب اما ساکت و آرام رازداری می کند و سکوت..سکوتی پر از فریاد

من با شب انسی دیرینه دارم آنقدر که حتی به انتظار او مینشینم...غروبها خبر از آمدن شب می دهند..غروبها را دوست دارم...