ای کاش شبی رهگذر کوی تو باشم

یا نیمه شبی شانه به گیسوی تو باشم


امید مرا ،باد هوا کرد نگاهت

ای کاش که یکبار لب جوی تو باشم


مگذار که بازیچه ی اغیار شوم من

بگذار که در گوشه ی ابروی تو باشم


ای کاش که یک عمر فدایت بشوم من

شبها به سحر آید و دلجوی تو باشم


من هستم و تو هستی و این فاصله ها هم

ای کاش ازین فاصله همسوی تو باشم


پ ن :

مجمع مردگان شرف دارد بر جامعه ای که هریک از مردمانش خود را مرید حقیقت می دانند ولی بویی ازآن نبرده اند.