ای خوش آن روز که در کوی توام منزل بود/   نور رویت سبب روشنی محفل بود

گرچه من هیچ نگفتم به تو از دلبریت‏/   ولی ای دوست، بدان کآتشی‏‌ام در دل بود

محو در روی تو بودم خبری از خود، نی‏/   دل من ز آنچه بجز تو همگی غافل بود

عجب این نیست که من از همگان ببریدم‏/   بلکه برداشتن چشم ز تو مشکل بود

هر که بد شیفته عقل و خرد سود نکرد/   متنعم ز تو آن بود که لایعقل بود

بردم از عالم عشاق بسی نامه به عقل‏/   چه کنم عقل در این مسئله پا در گل بود

حسنا دوست نگهدار و مهل دامن وی‏/    کآنچه غیر از رخ او بود همه باطل بود

حسن رمضانی