- علی ابن الرضا
- پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۲
- ۰۶:۰۹
- ۰ نظر
هر آن سر که سودای آن سر ندارد
بود بر سر دوش بار گرانی
....صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای مارا
....
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
....
سرت نازم که در آن سر چه شور است
گهی در دیر و گاهی در تنور است
....
سسر ارادت ما واستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست
....
حافظ بر آستانه ی دولت نهاده سر
دولت بر آن سر است که با آستان یکیست